بحران سرمايه دارى و مباحث حول آن٬ مانند کل طبيعت اين نظام٬ دو اردوگاه متخاصم دارد. در يکسو روشنفکران طبقه حاکم٬ متخصصين و زعماى بانک فدرال آمريکا و "ابرمردها" و تئورسين ها و اقتصاددانانى هستند که اينروزها حاضرند سوراخ موش را بجاى کاخ قرض بگيرند! آنها بسادگى تلاش دارند همه چيز را مانند دنياى بى روح شان منجمد کنند. يا در پرداختن به بحران از زگيل ها شروع ميکنند و تلاش دارند مرهمى به همان نقطه عفونى بزنند٬ بدون اينکه به روى مبارک بياورند که زگيل ها خود بخود و با ناپرهيزى صرف نميرويند٬ و يا اينکه خود را در کلى گوئى هائى اخلاقى در "انتقاد" به بى ترمزى قطار سرمايه بانکى و بازار بورس و ضرورت زدن افسارى دولتى به آن محدود کنند.
اينروزها سوسيال دمکراتها بى سر و صدا باد به غب غب مى اندازند که دور ديگرى بايد بعنوان ناجيان "جامعه" (نظام سرمايه) جلو بيافتند. مشکل اينها اينست که پلاتفرمشان را فى الحال بوش و سارکوزى و آنجلا مرکل و روساى بانک جهانى و شبه خدايان بازار آزاد در دست دارند. درست مانند دوره پايان جنگ سرد که سوسيال دمکراسى از نظر اقتصادى عملا همين پلاتفرم را پذيرفت. پس خاصيت اينها در چيست؟ خاصيت اينها سياسى است و نه پلاتفرم متفاوت اقتصادى. اينها کسانى هستند که بيشتر از بانکداران و بورس بازان و سفته بازان و نزول خواران مدرن ميتوانند اعتراض کارگران را مهار کنند و يا به بيراهه ببرند. خودشان ميدانند نه قرار است به سيستم دولت رفاه مدل کينزى برگردند و نه دعواى امروز برسر معادله بازار آزاد يا کنترل دولتى است. دراين ميان از همه بامزه تر شبه سوسيال دمکراتهاى ايرانى هستند. اينها کسانى هستند که روز خودش بيشتر از هر کسى تاچر و ريگان را بعنوان مکه و مدينه دمکراسى شناخته بودند و حمله شان به شبه "کمونيسم" استالينى سابق خودشان و آرمان کمونيستى و مارکسى طبقه کارگر بيشتر از هر کسى بود. اين ابن الوقتهاى سياسى ايرانى٬ حال که با بى اعتبارى عمومى سرمايه دارى در جهان روبرو هستند و حال که افراطى ترين نمايندگانشان در جهان سر خر را به طرف ديگر کج کردند٬ ميگويند "طرفدار سرمايه دارى با چهره انسانى هستند"!
چه کسى نميداند معنى "سرمايه دارى با چهره انسانى" در ايران يعنى رفتن پشت امثال حاج رفسنجانى و خاتمى با مقاديرى فلفل نمک ملى گرائى و نستالژى مصدق و اداى ولتر درآوردن؟ چه کسى نمى داند که اين خط منحط همواره چرخ پنجم جناح هاى هارتر سرمايه دارى در ايران بوده و هيچوقت چند اپسيلون شهامت سياسى همقطاران ادعائى شان در غرب را در کارنامه خود ثبت نکردند؟ پس اگر تاريخ و ظرفيتهاى اينها معرفه است اين جار و جنجال برسر چيست؟ اينها صرفا ميخواهند سرشان را بدزدند. از هر سو گلوله هاى نقد و نفرت و بى اعتمادى از سرمايه دارى به هر کسى که دندان خير روى اين نظام ميگذارد ميبارد. براى اينها وقت آن رسيده که "همرنگ جماعت شوند" و بخيال خام خودشان بار ديگر نقش ترمز گير چپ مارکسيست و کارگرى را ايفا کنند. واقعيت اينست که اوربيتالهاى سياست بسرعت دارند جابجا ميشوند. بدنبال فروپاشى ايدئولوژى بازار و بى اعتبارى سرمايه دارى در مقياس جهانى٬ و بدنبال شکست مفتضحانه الگوى ريگان و تاچر و سقوط اوهام نظم نوين جهانى به ابر قدرتى آمريکا که اين بحران ميخ آخر را به تابوت آن کوبيد٬ هواداران اين نظام و اين خط بايد خود را بازتعريف کنند. اين بحران عميق اقتصادى که بسرعت گوشه گوشه جهان سرمايه دارى را درمينوردد و همه متخصصين را انگشت به دهان کرده است٬ تنها تحولى اقتصادى نيست. اين بحران همراه با کل آشفتگى موجود مسيرى را طى ميکند که چهره نظام بين المللى را تغيير خواهد داد و بسيارى از اميدها و ارزشهاى دوره پيشين را بايگانى خواهد کرد.
طبقه کارگر و جنبش کمونيستى کارگران بايد هزار بار بيشتر حواسش به اين مناديان هميشه ضد کمونيست طرفدار سرمايه باشد. هيچ کارگرى توهمى به الگوى سرراست و زمخت سرمايه داران طرفدار استثمار شديد و آزادى عمل بى حد و حصر سرمايه ندارد. کارگران در ايران اين پديده را در قاموس شرکتهاى برده دارى مدرن و محيط کار و مناسبات قرون وسطائى و فقر شديد تجربه ميکنند. اما کسانى که کارشان پاک کردن دستان خونين سرمايه و عملکرد نظام آن است اگر از آنها بيشتر خطرناک تر به حال جنبش سوسياليستى و کمونيستى کارگران نباشند کمتر نيستند.
ايتاليا و فرانسه
هفته گذشته رم ايتاليا شاهد خروش وسيع کارگران و مردم عليه اقدامات جديد دولت برلوسکونى بود. همه دارند ميبينند آن سرمايه هاى هنگفتى که قرار است سرمايه داران بزرگ و موسسات اقتصادى و بانکها را سرپا نگهدارد از جيب طبقه کارگر و زدن خدمات عمومى بيرون مى آيد. ولخرجى از جيب مردم کار دولتهاى لاشخور سرمايه دارى است. طرح فعلى دولت برلوسکونى اينست که على الحساب ١١ ميليارد يورو بودجه نظام آموزشى ايتاليا را کاهش دهد. اين فقط گام اول است. وعده ها و تعهدهائى که در جلسات متعدد سران دولتهاى بورژوائى در اروپا و جهان داده ميشود و هدف خود را کنترل بحران اعلام کرده است٬ قرار است هزينه اش را از کاهش بودجه آموزش و پرورش و بيمارستانها و منجمد کردن دستمزدها و کاهش آن و اخراجها تامين کند. تظاهرات وسيع و مکرر در رم و شهرهاى ديگر ايتاليا که کارگران و دانشجويان وسيعا در آن شرکت داشتند تنها اولين واکنش گسترده است.
در فرانسه اخراج هزاران نفره در رنو و کاهش دستمزدها سنگر اول تهاجم دولت سارکوزى است. استدلالها هم ساده و کلاسيک است؛ رکود و بحران است٬ بازار فروش کاهش شديد دارد٬ براى ايجاد توازن ناچاريم بخشهائى را ببنديم و چند هزار نفر را بيکار کنيم٬ همينطور دستمزدها را بايد پائين آورد٬ دوره سختى براى همه است٬ بايد فداکارى کرد! کارگران رنو به اين سياست واکنش نشان دادند و به اعتراض خيابانى و نوعى از اشغال محوطه کارخانه و وروديهاى آن دست زدند. چند هزار کارگران رنو خود را براى جنگ بقا آماده ميکنند. جنبش کارگرى فرانسه و راديکاليسم موجود در بدنه آن بدون ترديد در مقابل اين اوضاع ساکت نخواهد بود. صحنه هاى سالهاى گذشته برسر قانون اول استخدام در اشکال جديدى تکرار خواهد شد. رهبران اتحاديه ها اگر نخواهند از اوضاع عقب بمانند ناچارند دنبال اعتراض راديکال کارگران بدوند. همانطور که در دور قبل دويدند.
اما تبعات بحران درست مانند خود بحران جهانى است. فشار به کشورهائى که در موقعيت وخيم تر اقتصادى هستند بناچار افزايش خواهد يافت. يک مورد ديگر متوقف کردن کمکهاى اروپا به کشورهاى سابق بلوک شرق و بخشا پس گرفتن آنها و فشار براى خصوصى کردن کارخانجات است. صحنه جالبى است: در مهد سرمايه دارى غرب براى کنترل بحران همه دولتگرا شدند و در کشورهاى ديگر روند ديگرى را تجويز ميکنند. سرمايه در جهان بايد بتواند دخل و خرجش را با چلاندن کل طبقه کارگر جهانى تنظيم کند! اين کمکهاى بلوک شده همان کمکهائى است که به سرپا ماندن صنايع در اين کشورها با کار ارزان و سودهاى نجومى منجر شده بود. همان سياستى که سرمايه هاى آمريکائى را به کشورهاى مختلف در اين سالها سوق داد تا رکود اقتصادى را جبران کنند. اين سياست اروپاى واحد٬ يعنى متوقف کردن کمکها و بازپس گيرى کمکهاى داده شده٬ در گام اول به تعطيلى صنايع کشتى سازى لهستان و بيکارى هزاران کارگر منجر ميشود. تظاهرات بخشى از اين کارگران در بروکسل با خواست تجديد نظر در اين سياست بيانگر پايان دوران خوش سرمايه گذاريها در اين کشورها بدنبال پايان جنگ سرد است. سرمايه گذاريهائى که يک رکن انباشت سريع سرمايه در دو دهه گذشته بود.
سرعت تحولات در متن بحران اخير خيره کننده است. هيچ بنى بشرى بى نصيب از عوارض بحران نخواهد بود. جنبش کارگرى در قلب جوامع صنعتى ناچار است تکان بخورد و از موجوديت خود در مقابل توحش سرمايه دفاع کند. نکته اينست که اين تحرک جديد در دورانى متفاوت با پايان جنگ سرد صورت ميگيرد. آن دوران با تمام اميدها و توهماتش بپايان رسيد و روند معکوس عليه کل سرمايه دارى آغاز شده است. مارکس که امروز نام پر افتخارش را بر فرق سر هر ايدئولوگ بورژوا و کاخ ها و برج هاى سرمايه ميکوبد٬ رابطه ناگسستنى با اين اعتراضات کارگرى پيدا خواهد کرد. براى کمونيسم طبقه کارگر پيامدهاى سياسى اين بحران بسيار شيرين تر از به گل نشستن اقتصادى پرچم خونين بازار آزاد و شکست آمريکا در دعواى جهان بعد از جنگ سرد است. هر جناح و سياست سرمايه بر اريکه قدرت مينشيند سهم کارگران در هر حال جانفشانى و تقويت اين هيولا است. اما وقتى بى اعتبارى عمومى سرمايه دارى با اعتبار منحصر بفرد مارکس و اعتراضات کارگرى تلاقى ميکند٬ بايد هم حضرات نگران باشند. گنداب سرمايه دارى بحدى منزجر کننده است که مهمترين عناصر و شکل دهنده هاى اين سياستها در دو دهه اخير را به کسوت "توابيت" انداخته است. ديگر نيازى به استدلال عميق مارکسيستها در مورد ماهيت و عملکرد اينها نيست. خود مناديان "معتبر" سرمايه دارى به جارچيان بى اعتبارى سرمايه و تئوريهايشان تبديل شدند. کار مارکسيستها و کمونيستهاى کارگرى اينست که از اين وضعيت به نفع برافراشتن پرچم و آلترناتيو کمونيستى کارگران و سازماندهى جنبشى عظيم و قدرتمند عليه کل سرمايه با تمام قوا تلاش کنند. ايندوره٬ دوره تعرض کمونيسم طبقه کارگر در يک مقياس وسيع جهانى است. *
يادداشت سردبير شماره ٧٣ ٬ ٢٩ اکتبر ٢٠٠٨